امید تنها چیزیست که در حال حاظر بین من و آرامش فاصله انداخته

شمشیر دولبهای بنام امید
شمشیر دولبهای بنام امید | من یک پزشک هستم و به اقتضای شغلم تابحال با بیماران سرطانی زیادی سر و کار داشته ام. ولی از بین تمام این بیماران یک نفر را هیچوقت نمیتوانم فراموش کنم؛ یک #روزنامه نگار چهل ساله که بتازگی پزشکش یک تومور بدخیم بسیار پیشرفته را در سرش شناسایی کرده بود.
بله من هرگز او را فراموش نمیکنم نه به این خاطر که روزنامه نگار بود، نه به این خاطر که همسن خودم بود و نه به این خاطر که همسر جوان و کودک خردسالش به جز او هیچکس دیگری را در دنیا نداشتند، بخاطر آن جملهای که در ملاقات دوم ما بمن گفت. او گفت ”#امید تنها چیزیست که در حال حاظر بین من و آرامش فاصله انداخته“. این جمله آنروز بیش از صد بار در ذهنم تکرار شد. او به نکته عجیبی اشاره کرده بود. تابحال چنین بینش عمیقی را در هیچکس ندیده بودم؛ او در برزخ گیر کرده بود؛ از یک سو #امید به خوب شدن و از سوی دیگر این حقیقت که فقط یک معجزه میتواند بیماری با چنین توموری را خوب کند. جالب اینکه امید به خوب شدن به او استرس وارد میکرد نه ناامیدی از درمان!
ما همیشه امید را جزء عالیترین احساسات بشری بحساب میآوریم؛ حسی که ناممکنها را ممکن میکند. ولی نکته کلیدی در مورد امید اینست که ما باید به چیزی امید ببندیم که شدنی باشد و خوشبختانه از آنجائیکه ما معمولا خیلی از چیزهای شدنی را ناشدنی میپنداریم، امید را برای شدن این ناشدنیها (که در حقیقت شدنی اند) بکار میگیریم و امید از این بابت خوب است. اما وای از روزی که امید به ناشدنیها ببندیم، آنجاست که این امیدواری به سدی بین ما و آرامش بدل خواهد شد یعنی در چنین مواقعی امید در نقطه مقابل “پذیرش” قرار میگیرد و نمیگذارد ما سرنوشت محتوم را بپذیریم و در سایه این پذیرش به آرامش برسیم.
مشکل امید بستن به چیزی که امکانپذیر نیست، اینست که ما را به سمت خواستن آن چیز سوق میدهد. و خواستن چیزی که برای ما امکانپذیر نیست یعنی قدم گذاشتن در وادی تردید!
اینجاست که ذهن ما بصورت عذاب آوری راههای ناممکن رسیدن به آن چیز را بارها و بارها برایمان مرور میکند؛ بله در مواردی اینچنین، امید تنها زنجیری است که ما را در بند خواستن آن چیز نگاه میدارد و ما را از قدم برداشتن به سوی آیندهای که حتی ممکن است داشتههایی بهتر از آنچه که اکنون در بندش هستیم، برایمان داشته باشد، باز میدارد.
بیمار من از نظر منطقی میدانست شانسی برای زنده بودن ندارد اما میل به زندگی اجازه نمیداد این سرنوشت را بپذیرد و این امید او را در تکاپوی جستجوی درمانهایی (رژیمهای ماکروبیوتیک، مکملهای غذایی ویتامینه و حتی روزه داری) انداخته بود که در اعماق قلبش به آنها میخندید و باور نداشت که اثری داشته باشند.
این بیمار چند مدت بعد، یکروز به من گفت: من یک جنگجو هستم و از جنگیدن نمیترسم ولی من در جنگی شرکت میکنم که امیدی برای پیروزی وجود داشته باشد؛ حتی به اندازه یک کورسو … ! لذا او دیگر نمیخواست بجنگد. اما من به او اینطور اعتراض کردم: از کجا میدانی که پیروز نمیشوی؟
در حقیقت خودم هم میدانستم او در جنگ با این تومور پیشرفته پیروز نخواهد شد ولی تصویر دختر خردسال و همسر نگرانش مرا وادار میکرد به او امیدواری بدهم ولو بدروغ. او در پاسخم گفت: مشکل دقیقا همینجاست، مغز من میداند شکست خواهم خورد ولی این امید لعنتی نمیگذارد قلبم نیز این حرف را قبول کند.
چند هفته بعد که تومور کمی بیشتر در سرش رشد کرد او توانایی نوشتن را از دست داد. هر چند بنظر میرسید این بزرگترین ضربهای باشد که سرطان به او وارد کرده ولی در حقیقت بهترین هدیه هم بود چون وقتی برای آخرین بار او را ویزیت کردم بمن گفت: من از امید داشتن دست برداشته ام …
از آن پس دیگر نتوانستم با او حرف بزنم زیرا تومور سرش توانایی حرف زدن را از او گرفته بود ولی آخرین بار که او را دیدم چشمانش پر از اشک بود و صداهای نامفهومی از دهانش خارج میشد. هرگز نفهمیدم آن اشکها از ناراحتی بود یا از خوشحالی رسیدن به آرامش.
او یکهفته بعد مرد ولی آنطور که همسرش میگفت؛ بدون ترس و در آرامش …
نویسنده: دکتر الکس لیکرمن
مدیر مرکز درمانی دانشگاه شیکاگو
منبع: Happiness in this World
مترجم: حمید ابراهیمی زاده
لطفاً این مطلب را به اشتراکگذاری بگذارید!
- برای چاپ کردن کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای به اشتراک گذاشتن در رددیت کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- Click to share on Skype (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی WhatsApp کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی Telegram کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری روی تامبلر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- کلیک نمایید تا روی Pocket اشتراک گذاشته شود (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاشتن فیسبوک خود کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- کلیک کنید تا روی گوگل+ به اشتراک گذاشته شود (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای به اشتراک گذاشتن در توییتر کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای به اشتراک گذاشتن روی لینکداین کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری رو هم میهن کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری رو فیسنما کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
- برای اشتراکگذاری رو کلوپ کلیک کنید (در پنجرۀ تازه باز میشود)
جستجو در سایت
- دانلود طنز سیاسی دکتر سلام ۱۶۹
- دانلود سخنرانی حجه الإسلام معمار منتظرین – ...
- ترجمان – رنج تو نامی دارد
- باید به اربابان رایانهای جدید خوشامد بگوییم
- پرونده: مخدرها، از میدان جنگ تا پسکوچههای ...
- باشگاه اندیشه › وداع با تمامیتخواهی فرهنگی
- نسخۀ صوتی: حسرت برای گذشتهای که هرگز نبوده
- باشگاه اندیشه › منطقباورانی اسیرِ جادوی ...
- آیا رباتها آزادمان خواهند کرد؟
- مخترع «واقعیت مجازی» میگوید همین حالا ...
- دانلود طنز سیاسی دکتر سلام ۱۶۹
- آموزش دوخت پادری چهل تیکه با پارچه چین
- مکمل های غذایی واقعا چه تاثیری دارند؟
- درمان اختلالات قاعدگی با این دمنوشها
- مبانی روانشناختی ظلم ؛ چرا به افرادی ظالم ...
- رژیم غذایی روزه متناوب چیست و چه فوایدی برای ...
- نکتههای بهداشتی در افطاریهای خیابانی
- علت دروغگو شدن کودک چیست؟
آخرین دیدگاهها
- محدثه در همه چیز در مورد عروسکهای سکسی لولیتا
- ناشناس در دانلود قسمت دوازدهم مستند خارج از دید
- فرزانه در دانلود سخنرانی حجه الإسلام معمار منتظرین – محرم ۹۷
- بینام در انجمن گپ و گفت خریداران کلیه
- مجتبی در انجمن گپ و گفت خریداران کلیه
دیدگاه ها (0)